Closure.

ساخت وبلاگ

نمیدونم بعد چندوقت الان یادت افتادم، ولی احتمالا بخاطر اینه که نصفه شبی یهو احساس کردم فشارم افتاده و باید برم صبحونه بخورم و خب نشسته بودم رو صندلی و خامه رو با مربا آلبالو ترکیب می‌کردم و منتظر بودم چاییم سرد شه که یاد تو افتادم که میمدی خونمون میموندی و نصفه شب بابام رو صدا می‌کردیم و می‌گفتیم که صبحونه می‌خوایم. بعد بابا با همین نور کم زرد آشپزخونه برامون صبحونه آماده می‌کرد، ساعت دوی شب. هیچوقت اون closure ای که لازمه رو دریافت نکردم و نیاز داشتم که داشته باشم اون پایان رو. نیاز داشتم که بشنوم عذرخواهیت رو. که درسته اون روزا دوتامون بچه و خام بودیم و خب اقتضای سنمون بود همه‌چی، ولی نمی‌دونم. یهو احساس کردم نیاز دارم راجع به اون روزا و اون صمیمیت دوستانه و همزمان فراتر از دوستانه که بینمون بود و خیلی ناگهانی تموم شد، باهات حرف بزنم. نه اینکه نیازی به اون نوع رابطه داشته باشم، فقط دوست دارم که به جای ایگنور کردن تمام اون ماجراها هربار که همو می‌بینیم، یه بار بشینیم درباره‌شون حرف بزنیم، بهشون بخندیم حتی. عکسامونو نگاه کنیم، خاطراتمونو مرور کنیم، و بعد من برای اون دوسال به فاک رفتنم که منجر به دارک شدنم شد، -و احتمالا باعث شد وقتی پولدار شدم در جلسات تراپی ازت یاد کنم- یه بار برای همیشه ببخشمت و سیزده چهارده سال خاطره‌ی خوبم رو بدون متنفر بودن ازت یادآوری کنم برای خودم. اون کلوژر رو نیاز دارم. هر کسی برای پایان هر رابطه‌ای به کلوژر نیاز داره. چه برسه به اون رابطه‌ی صمیمانه‌ی چهارده ساله.خاکتوسرت خلاصه.

#آسمان من...
ما را در سایت #آسمان من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : athisismybluelifed بازدید : 136 تاريخ : يکشنبه 18 اسفند 1398 ساعت: 15:00